داستان حضرت ابراهیم در قرآن

داستان حضرت ابراهیم در قرآن

داستان حضرت ابراهیم در قرآن

حضرت ابراهیم (ع) از پیامبران اولوالعزم است که به او لقب ابراهیم بت شکن را نیز داده اند. زندگینامه حضرت ابراهیم سرشار از ماجراهای جذاب است. با ما همراه باشید؛

تولد حضرت ابراهیم

تورات نام پدر حضرت ابراهیم را تارخ ذکر کرده است اما نام پدر ایشان در قرآن کریم «آزر» است. حضرت ابراهیم در در منطقه بابل که سرزمین کلدانی های عراق است به دنیا آمده است.

 آغاز رسالت حضرت ابراهیم

در سرزمینی که حضرت ابراهیم (ع) زندگی می کرد پرستش بت ها رواج داشت و ساکنان آن دیار بتها را خدایان خود قرار داده بودند. در چنین محیطى بود که حضرت ابراهیم به پیامبری مبعوث شد و قوم خود را به راه راست هدایت کرد.

 دعوت پدر به یکتاپرستی

حضرت ابراهیم دعوت به دیندارى را از نزدیکان خود آغاز کرد. پدر او از سردمداران پرستش بت ها بود و براى ابراهیم ناگوار بود پدر خود را که نزدیک ترین شخص به اوست در حال پرستش بت ها ببیند. ابراهیم (ع) سعى کرد تا بدون ایجاد حساسیت با او سخن بگوید. او با لحنى آکنده از ادب و نزاکت از پدرش پرسید:

«اى پدر! چرا چیزى را مى پرستى که نه مى شنود و نه مى بیند و نه هیچ مشکلى را از تو حل مى کند؟!» (مریم آیه ۴۲)

«پدر از پذیرش پندهاى فرزند خود سرباز زد و به او چنین گفت:

«آیا تو از معبودهاى من روى گردانى؟ اگر از این کار دست برندارى تو را سنگسار مى کنم و براى مدت طولانى از من دور شو.» (مریم آیه ۴۶)

ولى ابراهیم علیرغم رفتار خشن و ناملایمى که پدر نسبت به او داشت گفت:

«از پروردگارم برایت تقاضاى عفو مى کنم، چرا که او همواره نسبت به من مهربان بوده است.» (مریم آیه ۴۷)

 بت شکنی حضرت ابراهیم

ابراهیم پس از آن که دید پدرش به او ایمان نمی آورد از او دوری جست و دعوت خود را ادامه داد. برای همین تصمیم گرفت که بت هایی را که نزد قومش عزیز و محترم بودند نابود کند تا به آن ها بفهماند که این بت ها زیان یا سودى به کسى نمى رسانند و حتی قدرت آن را ندارند که از خود دفاع کنند.

ابراهیم (ع) در روزی که مردم برای جشن و سرور به بیرون شهر رفته بودند در شهر ماند و به معبد بت ها رفت. در آنجا از روى تمسخر با بت ها چنین گفت:

«چرا از این غذاها نمى خورید. اصلاً چرا سخن نمى گویید؟» (صافات آیات ۹۱ و ۹۲)

در آن هنگام ابراهیم با تبر به آنها حمله کرد:

«با دست راست بر پیکر آن ها ضربه اى محکم فرود آورد.» (صافات آیه ۹۳)

او تمام بت ها را شکست و تنها بت بزرگ را باقى گذاشت و تبر را بر دست بت بزرگ آویزان کرد و از معبد خارج شد. قوم ابراهیم پس از پایان جشن به شهر بازگشتند متوجه ماجرا شدند. مردم بسیار ترسیدند و گفتند: «این کدام ظالم است که به مقدسات ما اهانت کرده؟» عده ای گفتند که جوانى به نام ابراهیم است از بت ها به بدی یاد می کند و از آن ها عیبجوئى می کند و کسی جز او این کار را انجام نداده است. هنگامى که این خبر به حاکمان بابل رسید فرمان دادند تا ابراهیم را نزد آنان ببرند. هنگامى که ابراهیم را حاضر کردند از او پرسیدند:

«آیا تو این کار را با خدایان ما کرده اى اى ابراهیم؟» (انبیا آیه ۶۲)

اما او انکار کرد و:

«ابراهیم گفت این کار را بزرگ آن ها انجام داده است. از آن ها بپرسید اگر سخن مى گویند.» (انبیا آیه ۶۳)

«آن ها به وجدان خود بازگشتند و به خود گفتند: حقا که شما ستمگرید.» (انبیا آیه ۶۴)

«سپس سرهایشان را تکان دادند و گفتند تو مى دانى که این ها سخن نمى گویند.» (انبیا آیه ۶۵)

ابراهیم در آتش

سران بابل وقتی دیدند در مناظره و گفت و گو شکست خورده اند از اهرم قدرت و سرکوب خود استفاده کردند و حکم به قتل ابراهیم به وسیله آتش دادند:

«گفتند او را بسوزانید و خدایان را یارى کنید اگر کارى از شما ساخته است.» (انبیا آیه ۶۸)

ولی به خواست خدا آتش

«براى ابراهیم به سردى و سلامت تبدیل شد.» (انبیا آیه ۶۹)

زنده شدن مردگان

حضرت ابراهیم (ع) از خدا خواست تا چگونگى زنده شدن مردگان را به او نشان دهد.

«هنگامى که ابراهیم گفت: خدایا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى کنى! خداوند فرمود: مگر ایمان نیاوردى! عرض کرد: چرا، ولى مى خواهم قلبم آرامش یابد. خداوند فرمود: در این صورت چهار نوع از مرغان را انتخاب کن؛ و آن ها را (پس از ذبح کردن) قطعه قطعه کن و در هم بیامیز؛ سپس بر کوهى، قسمتى از آن را قرار بده؛ بعد آن ها را بخوان، به سرعت به سوى تو مى آیند. و بدان خداوند قادر و حکیم است.» (بقره آیه ۲۶۰)

ازدواج با سارا

ابراهیم (ع) مدتى را در منطقه «حران» گذراند و با دختر عموى خود به نام «سارا» ازدواج کرد. پس از ازدواج با سارا و عدم اقبال مردم قومش به دعوت او باعث شد تا تصمیم بگیرد که از آن منطقه مهاجرت کند.

ابراهیم (ع) و همراهان خود به سوى سرزمین شام که در آن روزگار به سرزمین کنعان معروف بود رفتند. در آنجا مدت کمی ماند و به دلیل ترس از وقوع قحطی به سمت مصر روانه شد. از آنجا نیز به همراه همسرش سارا و کنیزش هاجر به سمت فلسطین مهاجرت کرد.

ازدواج با هاجر

سارا زنى نازا بود و کم کم به سن پیری نزدیک می شد. از آنجا که حضرت ابراهیم (ع) آرزو داشت که فرزندی داشته باشد. لذا سارا از او درخواست کرد تا هاجر را که کنیز او بود به ازدواج خود در آورد. ابراهیم (ع) با هاجر ازدواج کرد و فرزندى از هاجر متولد شد که نامش را اسماعیل گذاشتند.

پس از به دنیا آمدن اسماعیل، هاجر شروع به فخرفروشی به سارا کرد و او که طاقت تحمل این رفتار را نداشت از ابراهیم (ع) درخواست کرد تا هاجر را به جایى دیگر منتقل کند. ابراهیم (ع) به اذن خدا هاجر و اسماعیل را با خود به سمت مکه ببرد.

معجزه زمزم

وقتی آن ها به سرزمینی خالى از سکنه و به دور از آبادانى رسیدند ابراهیم (ع) به اذن خدا آنان را ترک کرد و به سرزمین خود بازگشت.

هاجر مدتى را با خوردن غذا و نوشیدن آبى که ابراهیم (ع) باقى گذاشته بود سپرى کرد تا این که آب و غذاى آنها تمام شد. هاجر دور بر خود را نگاه کرد و اسماعیل را مشاهده دید که از تشنگى به خود مى پیچد. هاجر براى سیراب نمودن اسماعیل جستجوى خود را آغاز کرد.

او هفت بار بین دو مکان مرتفع به نام های صفا و مروه رفت تا بتواند برای فرزندش آبی بیاورد اما هیچ خبری از آن نبود تا اینکه وقتی نزد فرزندش برگشت دید که چشمه ای در آن محل در حال جوشیدن است.

ذبح اسماعیل (ع)

حضرت ابراهیم (ع) که هاجر و اسماعیل را تنها گذاشته بود گاهی به آن ها سر می زد. در یکى از این دیدارها در عالم خواب خداوند به او فرمان داد که فرزند خود را ذبح کند. ابراهیم (ع) تصمیم گرفت که این فرمان الهى را انجام دهد.

«هنگامى که با او به مقام سعى و کوشش رسید، گفت: پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح مى کنم نظر تو چیست؟ گفت: پدرم! هر چه دستور دارى اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت.» (صافات آیه ۱۰۲)

حضرت ابراهیم (ع) برای اجرای فرمان خدا فرزندش را به رو خواباند تا از پشت سر او را ذبح کند. اما به اذن خدا چاقو گردن اسماعیل را نبرید؛

«هنگامى که هر دو تسلیم شدند ابراهیم پیشانى او را برخاک نهاد، او را ندا دادیم که اى ابراهیم! آن رؤیا را تحقق بخشیدى (و به ماموریت خود عمل کردى). ما این گونه، نیکوکاران را جزا مى دهیم. این مسلماً همان امتحان آشکار است. ما ذبح عظیمى را فداى او کردیم و نام او را در امت هاى بعد باقى نهایدم.» (صافات ایات ۱۰۳ تا ۱۰۸)

 ساخت کعبه

ابراهیم (ع) بعد از ماجرای ذبح اسماعیل مدتى طولانى را به دور از فرزندش سپرى کرد و سپس براى انجام امرى عظیم به مکه بازگشت. خداوند به او فرمان داده بود که به همراهى اسماعیل (ع) ساختمان کعبه را بسازد.

هنکامى که بناى کعبه به پایان رسید خداوند متعال آن را مورد عنایت خاص خود قرار داد و به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد تا کعبه را براى طواف کنندگان و عاکفان و رکوع وسجده کنندگان پاکیزه نماید.

رحلت حضرت ابراهیم

در روایتی از امام علی (ع) نقل شده است که فرمود: هنگامى که خداوند خواست ابراهیم را قبض روح کند، عزرائیل را نزد او فرستاد، عزرائیل نزد ابراهیم آمد و سلام کرد، ابراهیم جواب سلام او را داد و پرسید: «آیا براى قبض روح آمدهاى یا براى احوالپرسى؟» عزرائیل گفت: «براى قبض روح آمده ام.» ابراهیم گفت: «آیا دوستى را دیده اى که دوستش را بمیراند؟» عزرائیل بازگشت و به خدا عرض کرد، ابراهیم چنین مى گوید، خداوند به او وحى نمود که به ابراهیم بگو: «آیا دوستى را دیده اى که از دیدار دوستش بى علاقه باشد، همانا دوست، به دیدار دوستش علاقمند است». ابراهیم به لقاى خدا، اشتیاق یافت و با شور و شوق، دعوت حق را پذیرفت و در سن ۱۷۵ سالگى از دنیا رفت.

مقبره حضرت ابراهیم در شهر الخلیل کشور فلسطین قرار دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

درحال بارگذاری ...
مقایسه محصولات
لیست مقایسه محصولات شما خالی می باشد!