مراحل آفرینش انسان
مراحل آفرینش انسان
در اشاره آیات قرآن و روایات، انسان موجودی است مرکب از جسم و روح که دارای دو نوع آفرینش است:
۱٫ خلقت از خاک که اولین موجود (حضرت آدم علیهالسلام) با آن ساخته شده؛ ۲٫ خلقت انسانهایی از نسل او به وسیله نطفه. پس در آغاز خداوند نوع انسان اولیه را خلق کرد و سپس نسل وی را از نطفه همان انسان قرار داد. تا بدینسان، مراحل حیات آدمی پس از خلق ادامه یابد. این بیان، جوابی است دینی در رد عقاید داروین و کسانی که اجداد انسان اولیه را موجودات تکسلولی و یا از نسل میمون میپندارند.
انسان پس از خلقت، با توجه به فطرت اجتماعی وی، مدتی را در این دنیا سپری کرده و پس از آن در اثر مرگ، روح او از این دیار به دیار دیگری به نام «برزخ» که «عالم مثال» نام دارد و انسانها در آنجا یا متنعّم هستند و یا معذّب، کوچ میکند و در آنجا به حیات خود ادامه میدهد؛ زیرا اصالت انسان به روح اوست و روح مجرّد تنها نحوه ارتباطی با بدن دارد که با فرا رسیدن مرگ این ارتباط قطع میشود. با برپایی معاد در جریان سیر حیات، علاوه بر روح، جسم انسان نیز مؤاخذه میشود.
مراحل آفرینش انسان
خدای متعال در قرآن میفرماید:
«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَهٍ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَهً فِی قَرَارٍ مَکِینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَهَ عَلَقَهً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَهَ مُضْغَهً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَهَ عِظَاما فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْما ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ»(مؤمنون: ۱۲ـ۱۴)؛ قطعا ما انسان را از خلاصهای که از گل گرفته شده بود آفریدیم، سپس او را نطفهای در جایگاهی آرام قرار دادیم، آنگاه نطفه را خونی بسته کردیم؛ پس خون بسته را گوشتی جویده شده کردیم، سپس گوشت جویده شده را به صورت استخوانهایی قرار دادیم. بعد استخوانها را گوشت پوشانیدیم. پس از آن او را آفریده دیگری بیسابقه قرار دادیم.
در این آیه شریفه و دیگر آیات متناظر، به نکته قابل توجهی اشاره شده و آن دوساحتی بودن خلقت انسان است؛ ابتدا به خلقت جسم و سپس به آفرینش روح انسان اشاره کرده است. از مجموع آیات وارد شده درباره خلقت انسان، وجود و استقلال روح و مرکّب بودن انسان از روح و جسم به روشنی استنباط میگردد. بنابراین، میتوان گفت: وجود انسان از دو ساحت جسم و روح ترکیب یافته است و ساحت هر کدام متفاوت با دیگری است. به همین دلیل، برای روشن شدن دیدگاه علّامه طباطبائی درباره انسان، در آغاز، دیدگاه ایشان درباره ساحت جسم انسان بحث و بررسی میشود و در ادامه، بحث خلقت روح مطرح میگردد:
آفرینش جسم انسان نیز به نوبه خود، دارای مراتبی است که در ذیل، بدان اشاره میشود:
«وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِنْ حَمَأٍ مَسْنُونٍ»(حجر: ۲۶)؛ ما انسان را از گل خشکیدهای، که از گل بدبویی گرفته شده بود، آفریدیم.
نیز در سوره «سجده» خداوند ـ تبارک ـ میفرماید:
«الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَ بَدَأَ خَلْقَ الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلَالَهٍ مِن مَّاء مَهِینٍ»(سجده: ۷و۸)؛ او همان کسی است که هر چه آفریده نیکو آفریده و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس نسل او را از عصارهای از آب ناچیز و بیمقدار قرار داد.
علّامه طباطبائی در شرح این آیه شریفه مینویسد:
این آیه خلقت نوع انسان را بیان میکند؛ زیرا خلق کردن اولین موجودی که بقیه افرادش از آن منشعب میشوند در حقیقت، خلق کردن همه آنهاست.
۲٫ مرحله نطفه:
«هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئا مَّذْکُورا إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن نُطْفَهٍ أَمْشَاجٍ نَّبْتَلِیهِ» (دهر: ۱و۲)؛ آیا بر انسان روزگارانی گذشت که چیزی قابل ذکر نبود؟ ما او را از آب نطفه مختلط (بی حس و شعور) خلق کردیم و دارای قوای چشم و گوش گردانیدیم.
علّامه طباطبائی در ذیل این آیه مینویسند:
به طور مسلّم، روزگاری بوده که نشانی از انسان نبوده است و مراد از انسان در این آیه، جنس بشر است و نه آدم ابوالبشر؛ چون آدم نخستین از نطفه خلق نشده است و منظور از جمله «شَیْئا مَّذْکُورا»این است که چیزی نبود که با ذکر نامش، جزو مذکورات باشد؛ مثلاً، در مقابل زمین و آسمان باشد و مذکور بودن انسان کنایه است از موجود بودن بالفعل او.
پس انسان موجودی است حادث که در پدید آمدنش نیازمند به صانعی است تا او را بسازد و خالقی که او را خلق کند. پرودگار او را آفرید و به تدبیر ربوبیش به ادوات شعور مجهّزش کرده تا با آن به راه حق هدایت شود.
کلمه «نطفه» در اصل، به معنای آبی اندک بوده و سپس استعمالش در آب ذکوریت حیوانات، که منشأ تولید مثل است، بر معنای اصلی غلبه یافته است و امشاج به معنای مخلوط و ممتزج است و اگر نطفه را به این صفت معرفی کرده، به اعتبار اجزای مختلف آن و یا به اعتبار مخلوط شدن آب نر با آب ماده است.
این نطفه در جایی قرار میگیرد که هم فاسد نشود و هم زیست یابد.
۳. مرحله علقه: علّامه در ذیل آیه «خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ»(علق: ۲) مینویسند:
کلمه «علق» به معنای خون بسته شده است؛ یعنی اولین حالتی که منی در رحم به خود میگیرد، و این انسان تمام و کامل نمیشود، مگر به تدبیر الهی.
۴٫ مرحله مضغه، عظام و لحم: مراد از کلمه «مضغه» به معنای قطعه گوشتی است جویده شده و خداوند پس از آن مضغه را به صورت استخوان درمیآورد و بر استخوانها گوشت میپوشاند. علّامه مینویسند: مضغه در مرحله تکامل خود، به دو قسم تقسیم میگردد: گاه به صورت «مخلّق» درمیآید و گاه ساقط میشود و به مرحله بعدی ـ یعنی جنین ـ نمیرسد.
با توجه به ذکر آیات درباره مراحل گوناگون خلقت جسم، علّامه طباطبائی مینویسند:
قرآن قریب به صریح است در اینکه بشر، موجود امروزی، از طریق تناسل، به یک زن و مرد معیّن منتهی میشوند، و نیز صریح است در اینکه اولین فرد بشر و همسرش از هیچ پدر و مادری متولّد نشدهاند، بلکه از خاک یا گل یا لایه زمین خلق شدهاند؛ خلقتی که آنی و بدون گذشت زمان بوده است.
همچنین علّامه ذیل آیه ۵۹ سوره «آل عمران» درباره عظمت آفرینش اولین انسان مینویسند:
اگر مراد از خلقت از خاک، منتهی شدن آفرینش آدم به خاک باشد، همانطور که همه جانداران متولّد از نطفه نیز خلقتشان منتهی به زمین میشود، در این صورت، معنای آیه چنین میشود که صفت حضرت عیسی علیهالسلام، که پدر ندارد، مانند صفت آدم است که خلقتش منتهی به خاک میشود؛ چنانکه همه مردم نیز چنین هستند. اما همه آیات حاکی از خلقت انسان از طین دلالت دارد بر اینکه خلقت آدم ابوالبشر علیهالسلام با خلقت سایر افراد بشر و جانداران فرق داشته است.
پس حضرت آدم و حوّا هیچ اتصالی به مخلوقات پیش از خود یا همجنس ندارند، بلکه بدون سابقه حادث شدهاند.
اشاره آیات و توضیح و تفسیر علّامه درباره خلقت و آفرینش انسان نخستین از گل و توالی نسل او از نطفه، بهترین و گویاترین پاسخی است بر منکران مبدأ و معاد و کسانی (داروینیستها) که آفرینش انسان را از جنس تک سلولیها فرض میکنند و خلقت انسان توسط پروردگار عالم را نفی مینمایند.
بنابراین، در آغاز، خداوند انسان اولیه را از گل خلق کرد و سپس نسل وی را از نطفه همان انسان قرار داد.
قرآن کریم ـ همانگونه که ذکر شد ـ در آیات ۱۲ـ۱۴ سوره «مؤمنون» میفرماید:
قطعا ما انسان را از عصارهای که از گل گرفته شده بود آفریدیم، سپس او را نطفهای قرار دادیم در جایگاهی آرام، آنگاه نطفه را خونی بسته کردیم؛ پس خون بسته را گوشتی جویده شده کردیم، سپس گوشت جویده شده را به صورت استخوانهایی قرار دادیم. بعد استخوانها را گوشت پوشانیدیم. پس از آن او را آفریده دیگری بیسابقه قرار دادیم.
علّامه طباطبائی در شرح آیه مزبور، درباره آفرینش ساحت روح انسان مینویسند: در جمله «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ» سیاق را از خلقت قرار نداده است تا دلالت کند بر اینکه آنچه در آخر به وجود آوردیم حقیقت دیگری است غیر آنچه در مراحل قبلی بود، و این دو نوعی اتحاد با هم دارند.
از سیاق آیات، روشن است که صدر آیات، آفرینش تدریجی مادی انسان را وصف میکندو در ذیل، که به پیدایش روح یا شعور و اراده اشاره دارد، آفرینش دیگری را بیان میدارد که با نوع آفرینش قبلی مغایر است. این اختلاف تعبیر خود شاهد است بر اینکه خلق آخر از سنخ دیگری است که نمیتواند مادی باشد، بلکه مجرّد است.
صاحب تفسیر الدر المنثور نیز روایتی از حضرت علی علیهالسلامدرباره خلق ساحت روح نقل میکند که میفرمایند: پس از آنکه نطفه چهار ماهش تمام شد، خداوند فرشتهای میفرستد تا روح را در ظلمات رحم، در کودک بدمد، و اینجاست که خدای تعالی میفرماید: «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ» که مقصود از آن همان دمیدن روح است.
درباره روح، باید گفت: هیچ کس نمیتواند حقیقت داشتن «روح» و روان را انکار کند و معتقد باشد که روح وجود ندارد.
حتی متعصّبترین ماتریالیستها نیز منکر روح ـ به طور کلی ـ نیستند؛ یعنی نمیگویند که بین موجود جاندار و بیجان فرقی نیست، منتها آنها روح را به گونهای دیگر تفسیر میکنند که با تعریف اسلام از مرگ، همخوانی ندارد.
در قرآن کریم، قریب بیست جا واژه «روح» به کار رفته است که شامل روح انسان، جبرئیل (نبأ: ۳۸) و قرآن (شوری: ۵۲) میشود. مفسّران در شرح و تفسیر این واژه، نظریات خاصی دارند. اما مراد از «روح» در این پژوهش، روح انسان است؛ چنانکه در آیه «ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقا آخَرَ»(مؤمنون: ۱۴) اشاره به همان خلقت جدید انسان، بعد از خلقت جسم او دارد و این خلقت جدید چیزی نیست، جز روح انسان.
قرآن کریم با بیانی جامع، مطلق روح را موجودی غیر مادی معرفی میکند و در اینباره میفرماید:
«وَ یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی»(اسراء: ۸۵)؛ از تو حقیقت روح را میپرسند؛ بگو: روح از سنخ امر خدای من است.
کسانی که به معارف اسلامی تا حدّی آشنایی دارند، میدانند که در خلال بیانات کتاب و سنّت، از روح و جسم یا نفس و بدن زیاد سخن به میان میآید، و یا تصور جسم، که به کمک حس درک میشود، تا حدّی آسان است، ولی تصور روح و نفس، خالی از ابهام و پیچیدگی نیست.
اهل بحث از متکلّمین و فلاسفه شیعه و سنّی، در حقیقت روح، نظریات مختلفی دارند، ولی تا اندازهای مسلّم است که روح و بدن در نظر اسلام، دو واقعیت مخالف همدیگر میباشند. خداوند متعال هنگام آفرینش، انسان را مرکّب از دو جزء و دارای دو جوهر قرار داد: یکی جوهر جسمانی که ماده بدنی اوست، و دیگری جوهر مجرّد که روح و روان اوست. این دو پیوسته در زندگانی دنیوی، همراه و ملازم یکدیگرند؛ اما هنگام مرگ، روح زنده از بدن جدا شده و سپس ـ روح ـ انسان به پیشگاه پروردگار باز میگردد.
بدن به واسطه مرگ، خواص حیات را از دست میدهد و به تدریج، متلاشی میشود، ولی روح اینگونه نیست، بلکه حیات بالاصاله از آن روح است و تا روح به بدن متعلّق است، بدن نیز از وی کسب حیات میکند، ولی هنگامی که روح از بدن مفارقت نمود و علاقه خود را برید، بدن از کار میافتد؛ اما روح همچنان به حیات خود ادامه میدهد؛ زیرا هویّت انسانی اشخاص از بین نمیرود.
مسئله روح و و بقای روح پس از مرگ، از امّهات معارف اسلامی است. نیمی از معارف اصیل غیرقابل انکار اسلامی بر اصالت روح و استقلال آن از بدن و بقای بعدالموت آن استوار است.
در مقابل این دیدگاه، برخی از مادیگرایان ـ نه همه آنها ـ و به تعبیر دیگر، ماتریالیستها معتقدند که حقیقت انسان «ماده» است، بدون روح و قوانین طبیعت؛ همانسانی که بر ماده جامد حکومت میکند، بر انسان نیز حاکم است.
برخی دیگر همانند برتراند راسل نیز اعتقاد دارند که «روح انسانی که از آن تعبیر به “من” میشود» مجموعهای از ادراکات عصبی است که جز خواص ماده بدن چیز دیگری نخواهد بود. به عقیده وی، اینکه فلاسفه تصور میکنند روح و جسم روزانه به حیات خود ادامه میدهد، روح برای ابد باقی است، در حالی که جسم به تدریج از بین رفته تا اینکه روز قیامت مجددا زنده شوند، قسمتی از این عقیده که مربوط به زندگی فعلی ما میشود، دروغ محض است.
قرآن کریم در پاسخ استبعاد منکران معاد به این مضمون که انسان پس از مرگ و متلاشی شدن بدن و گم شدن او در میان اجزای زمین، چگونه آفرینش تازهای پیدا میکند و انسان نخستین میشود، میفرماید:
«قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ»(سجده: ۱۱)؛ بگو فرشته مرگ، شما را از ابدانتان میگیرد، پس از آن به سوی خدای خودتان برمیگردید ـ یعنی آنچه پس از مرگ متلاشی گشته، در میان اجزای زمین گم میشود، بدنهای شماست، ولی خودتان (روح) به دست فرشته مرگ از بدنهایتان گرفته شدهاید و پیش ما محفوظید.
علّامه طباطبائی در تفسیر این آیه شریفه، مینویسند: از اینکه فرشته مرگ شما را میگیرد، برمیآید که ایشان (روح) غیر از بدنهایی هستند که اجزای آن در زمین پراکنده میشود، پس در حقیقت، ایشان گم نشدهاند و مستهلک و نابود نگشتهاند؛ چون جانهایشان (روح) محفوظ است.
ایشان در پایان بحث و تفسیر این آیه، مینویسند:
این آیه از روشنترین آیات قرآنی است که بر تجرّد نفس دلالت میکند و میفهماند که نفس (روح) غیر از بدن است و نه جزو آن و نه حالی از حالات آن.
زیرا جای هیچ شکی نیست که ما در خود، معنا و حقیقتی را مییابیم که از آن تعبیر به «من» میکنیم. نیز هر انسانی در این درک و مشاهده مثل ماست؛ یعنی من و تمامی انسانها در این درک مساوی هستیم. مادامی که شعورم کار میکند، «من» منم و هرگز نشده است که خودم را از یاد ببرم. حال باید دید که این «من» در کجای بدن ما نشسته است؟ به طور قطع، در هیچیک از اعضای بدن ما نیست و در هیچ یک از اعضای محسوس ما نیست….، ولی دائما «من» در نزد من حاضر است. بنابراین، معلوم میشود نفس «روح» غیر از بدن است، نه همه آن و نه جزئی از آن و نه خاصیتی از خواص آن….؛ زیرا مفروض ما این است که آن چیزی که در خود، به نام «من» مشاهده میکنیم، هیچ یک از این احکام را نمیپذیرد. لذا، نفس (روح) به هیچ وجه، مادی نیست.
ایشان همچنین مینویسد:
سعادت و شقاوت انسان مربوط به سنخ ملکات و اعمال اوست، نه به جهات جسمانی و نه به احکام اجتماعی. بنابراین، اینها حقایقی است که آیه شریفه (بقره: ۱۵۴) آن را افاده میکند و روشن است که این احکام مغایر احکام جسمانی است و از هر جهت، با خواص مادیت دنیوی منافات دارد و همه اینها دلیل بسیار محکم و استواری است که نفس و روح انسانها، حقا حقیقتی مستقل و جدای از بدنهای آنان میباشد.
علاوه بر این، میتوان گفت: دلیل مادهگرایان بر عدم پذیرش روح، بر این اساس است که آنها از راه حس و تجربه سراغ استنباط روح رفتهاند، و این شیوه بیش از درک وجدان، چیزی را ثابت نمیکند. حال اگر کسی به همین وجدان خود رجوع کند، مییابد که ندیدن دلیل بر نبودن نیست؛ اما آنان از این هم غافل هستند. ابنسینا در تأیید این حرف، مینویسد: قدرت بشری امکان فهم و دریافت حقایق اشیا را ندارد، و آنچه را ما از اشیا میدانیم تنها خواص و لوازم و اعراض آنهاست؛ اما فصول مقدّم اشیا را درنمییابیم؛ فصولی که به حقیقت هر چیزی رهنمون میشود.
کنجکاوی عقلی نیز نظریه قرآن کریم درباره روح را تأیید میکند. هر یک از ما افراد انسان از خود حقیقتی را درک مینماید که از آن به «من» تعبیر میکند و این درک، پیوسته در انسان موجود است.
- مدیر
- نوامبر 6, 2018
- 3 بازدید